آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

هفته های آخر بهمن ماه

سلام گلکم کم کم داره عید میاد و یه تکاپویی تو آدم ایجاد میشه نمیدونم واسه چیه یه حسیه , حرص خرید کردن و خونه تکونی و چگونه گذروندن ایام عید ولی بهر حال ما که میریم شما ل و امید است این روزها به خوبی بگذره تا زودتر بریم شمال و لذتش رو ببریم . این روزها یه تعطیلات سه چهار روزه بود که بابایی جون و مادر جون اومدن پیشمون و بیشتر وقتها رو میرفتیم واسه خرید و دیدن حراجیها و شلوغ وپلوغی ها خوب بود و خوش گذشت جمعه اونا که رفتن شما اصرار اصرار که بریم سرزمین بازی که تو تلویزیون تبلیغاتش رو نشون میده و بابایی بهت قولش رو داده بود و انصافا جای خوبی بود چون بیشتر وسایل بازیش مناسب سن شما بود کلی کیف کردی.از اونجایی که قول داده بودی دخمل خوبی با...
28 بهمن 1392

یه هفته پر از سرما

سلام دخملی خوبی خوشگل دلم  این هفته خیلی خیلی سرد بود اکثر جاها برف و بارون بودو ما هم دغدغه برف داشتیم که نمیومد ولی از دوشنبه یهو بارید و کلی خوشحال شدیم ولی هوا خیلی سرده و ضمن اینکه هر دو مریضیم و البته بابایی جون و جایی نمیتونیم بریم . هر روز با بابایی جون و مادر جون صحبت میکنی و اونا از برف های رشت میگن و از اینکه نیستی که بیای تا برف بازی کنی و آدم برفی بسازی و تو میگی فردا میام ولی کدوم فردا عزیزم ؟ امروز چهارشنبه ست و بعد چند روز مریضی بردمت دکتر بغل خونه و گفت هم شما و هم دخمل خوشگلت به سرماخوردگی ویروسی مبتلا شدین و کلی دارو داد برگشتنی دوست داشتی برف بازی کنی و اجازه دادم به برفها دست بزنی و کلی خوشحال بودی می...
16 بهمن 1392

دیروز و امروز ما

پنجشنبه صبح بابایی جون رفت سرکار و منم زود بیدار شدم نمیدونستم چیکار کنم ولی خودم رو مشغول کردم تا دخملکم بیدار شه بعد خوردن ناهار و یه استراحت کوچولو که نه گذاشتی بابایی بخوابه نه خودت خوابیدی رفتیم بیرون یه چرخی بزنیم و سمت شهر آرا لباس بچه ها رو نگاه کردیم و برگشتیم سمت خونه تا خریدهایی رو که واسه فردا احتیاج داشتیم انجام بدیم . جمعه هم قرار بود بریم سمت سورتمه تهران و همش میترسیدم که نکنه بارون بیاد ولی خدا رو شکر هوا خوب بود و با یاسمین رفتیم سورتمه ؛ مامان یاسمین آش پخته بود و منم سالاد ماکارونی درست کردم و با کلی تنقلات راهی شدیم . جای قشنگ و جالبی بود و کلی ماشین و آدم که ترافیکی ایجاد کرده بود بیا و ببین , بساط ناهار رو برپ...
12 بهمن 1392

دی ماه 92

چون خیلی وقته که ننوشتم خلاصه دی ماه رو برات میذارم : مهمترین و قشنگترین رویداد این ماه تولد دخمل خوشگلم بود که نشد امسال جشن تولد بگیریم و هر چی بود سه نفره بود ولی عکسهای آتلیه ت خیلی قشنگ شده و هر کی دید از این عکسها تعریف کرد و منم به همشون گفتم خوشگلی از دخمل نازمه عاشقتم عزیزکم . عمه که دید امسال تولدی واست نگرفتیم چند رو بعد تولدت که یاسی جون دختر عمه بابا مهمونشون بود و روز تولدش هم مثل شما 5 دی ماهه , دور هم یه تولد کوچولو واسه شما دو تا گرفت و هدیه ش رو به شما داد یه سرویس نقاشی قشنگ و یاسی جون هم تاپ و شلوار که احتمالا تابستون حتما اندازه ت میشه مامان بزرگها و دایی جون هم پول دادن که قرار شد برات یه چیز بخرم ولی همش خ...
9 بهمن 1392

بی مقدمه

سلام دخمل گلم خیلی دوست دارم دوباره بنویسم و بابایی هم خیلی اصرار کرد آخه اینجا یه یادگاری کوچولو هست واسه شما که بزرگ شدی بخونی و ناگفته و جزییاتی رو که فراموش میشه به یاد داشته باشی به قول بابایی تو که همش تو نت هستی چرا خاطرات دخملی رو نمی نویسی شاید کم کاری از خودمه ولی از این به بعد دوباره قول میدم بنویسم .
9 بهمن 1392
1